عَلَم به دست شما جلوه ای دگر دارد
عَلَم به دست تو انگـار بال و پـر دارد
برای حضرت ارباب جز وجود شما
کسی لیاقت سقا شدن مگر دارد؟
تمام غصه ام این است، پشت پا بخوری
تو هم شبیه خودم نیزه بی هوا بخوری
خـدا کند که به فرقـم نـظر نـینـدازی
هراس دارم از این عمق زخم جا بخوری
می رود جان ز تنم با نفس آخر تو
کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو
خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد
شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟
آب می خواهد چه كار؟ آب آورش را پس دهید
آی مردم، زود عموی دخترش را پس دهید
دست هایش را چرا در زیر پا انداختید؟
زودتر آن سایه بان خواهرش را پس دهید
وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقا شده اى
آب از هيبت عباسى تو مى لرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شده اى
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علی اکبرتر از تو نیست
منطق قبول داشت که با خلق و خوی تو
شخصی میان خلق پیمبرتر از تو نیست
پسر از جای خود برخاست، «بسم اللهِ مَجْراها ... »
و با او پر کشید آرام چشمی رو به رویاها
زمین یک بوسه ایمان شد در آیات قدمهایش
و وحی آمد که: اِنّ الارضْ، لَهُ اِنّا خَلَقْناها
ناباورانه می برم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیده اند بس که به دور و برم تو را
پا بر زمین نكش، جگرم تیر می كشد
ای نور دیده، پلك ترم تیر می كشد
گفتم عصای پیری من می شوی، نشد
یاری رسان مرا، كمرم تیر می كشد
بر زانو آمده پسرش را صدا کند
شاید جراحت جگرش را دوا کند
گرچه جگر نداشت نگاهش کند ولی
بالین او نشسته پسر را صدا کند
بگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادّعای خودت
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات